جدول جو
جدول جو

معنی سفید مهره - جستجوی لغت در جدول جو

سفید مهره
نوعی صدف که از استخوان آن بوق سازند ودع
تصویری از سفید مهره
تصویر سفید مهره
فرهنگ لغت هوشیار
سفید مهره
اگر کسی سفیدمهره بیند، دلیل که هر کس را از نهان خود آگاهی دهد و دیدن آن، به تاویل، مردان را رنج و مصیبت و سختی باشد و زنان را رسوائی و ظاهر شدن راز ایشان. محمد بن سیرین
سفیدمهره درخواب بر چهار وجه است. اول: خبرمکروه. دوم: سخن دروغ. سوم: ظاهر شدن راز. چهارم: مصیبت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدمهره
تصویر سفیدمهره
صدف کوچک، در موسیقی نوعی بوق که از استخوان صدف ساخته می شد، اسفیدمهره، سپیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفیدمهره
تصویر اسفیدمهره
سفیدمهره، صدف کوچک، در موسیقی نوعی بوق که از استخوان صدف ساخته می شد، سپیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدمهره
تصویر سپیدمهره
سفیدمهره، صدف کوچک، در موسیقی نوعی بوق که از استخوان صدف ساخته می شد، اسفیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ مُ رَ / رِ)
خرمهرۀ کلان که بهندی سنگهه گویند. (غیاث). مهره ای است که بدان کاغذ و جامه را مهره زنند و دقاقی کنند و بوغ حمام نیز میسازند و این از جمله حیوانات صدفی است و نوع کبیر آن است. (از آنندراج) (انجمن آرا). گوش ماهی. ودع. (بحر الجواهر) ، بوغ حمام. یکی از ذوات النفخ: همه سوار شدند و سلاح درپوشیدند و فیلان را بیاراستند و طبل و کوس بوق و صنج بزدندو سفیدمهره را باد دردمیدند. (اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی). و فیلان و لشکر را بیاراستند و کوس و سفیدمهره بزدند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ مُ رَ / رِ)
آلتی موسیقی از ذوات النفخ. رجوع به سپیدمهره و سفیدمهره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ مُ رَ / رِ)
از ذوات النفخ. نوعی بوق. شیپور. خرنای (کرنای) ، هنگام رزم زنندش: نفخوا فی الحلزون الملتوی الذی یسمونه شنگ و بالفارسیه سپیدمهره است که آن را چون بوق بزنند و آن را سنبک خوانند. (حدود العالم ص 65).
بدان مقام رسانش که رای بر در او
سپیدمهره زند بر نوای رویین نای.
فرخی.
و از آداب و عادات ملوک آن است که بار دادن و برنشستن را وقتی معین کرده و با اعلام لشکر و رعیت برنشیند و سپیدمهره ای این کاررا نهاده اند در شهرهای بزرگ و لشکرگاههای فراخ. (عقدالعلی).
پیش سپیدمهرۀ قدرش زبون تر است
از بانگ پشّه دبدبۀ کوس سنجری.
خاقانی.
رعد سپیدمهرۀ شاه فلک غلام
بر بوقبیس لرزۀ آوا برافکند.
خاقانی.
زمانه ازپی آن زد سپیدمهرۀ رعد
که گل ز تخت چمن لاف ملک دارا زد.
شمس طبسی.
سپیدمهرۀ صیتش چنان دمید جهان
که رخنه خواست شد این سبز حقه زآوازش.
(از تاج المآثر).
و آواز سپیدمهره و دم نای رویین به عیوق برآمد. (از تاج المآثر). و رجوع به سفیدمهره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ مُ)
ورقه ای سفید که شخص آن را امضاء یا مهر میکند و بدیگری می دهد تا او بتواند آنچه را که میخواهد در آن بنویسد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ورقه سفیدی که شخص آنرا امضا یا مهر میکند و به دیگری میدهد تا او بتواند آنچه را که میخواهد در آن بنویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیدمهره
تصویر سپیدمهره
((~. مُ رِ))
نوعی از بوق و شیپور
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در جنوب نارنج بن نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ماهی، به افراد سفید اطلاق می شود
فرهنگ گویش مازندرانی